محرم و ماجراهاش
سلام سلاااااااااااااااام دختر گلم بالاخره فرصت دادی تا مامان بیاد و وبلاگت و آپ کنه روز اول محرم بود که دختر گلی مامان اولین کلمه زندگیش و یاد گرفته بود و همش تکرار می کرد آقاااااااااا کلی من و بابا ذوق کردیم از بس بابا محمدی این و تکرار کرد تو هم یاد گرفتی فکر کنم کلمه بعدی هم که بگی بابا باشه چون همش تو خونه راه می رم و برات هجی میکنم.الهی زودی حرفای قشنگ بزنی و واسه مامان بابا دلبری کنی. روز چهارم محرم که شما 2 ماه و سه روزت بود جیغ زدن و یاد گرفته بودی و هی جیغ می زدی .فدا جیغ زدنات بشم. روز هفتم محرم که پنج شنبه بود بابا محمدی میخواست بره سید جعفر منم واسه این...
نویسنده :
نجمه
13:16