نازنین زهرا عزيز مننازنین زهرا عزيز من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

چراغ زندگیمون

دوست دارم قشنگم

  اینم از گلی که بابا جونی زحمت کشید و آورد بیمارستان اینم پسر دایی امیر حسین که شما رو بغل کرده عزیزم  این مدل خوابیدنت من و کشته خانمم      ...
23 آذر 1391

سومین روز

   اینجا هم آماده شدی تا با هم بریم خونه بابا و مامان بزرگ اومدن دنبالمون دم رفتن خیلی داشتی گریه میکردی مامان   اینجا هم که خونه مامان جون ایناست تازه رسیدیم و خاله طیبه از شما این عکس و گرفت ...
23 آذر 1391

قدمت مبارک عزیزم

سلام مامانم الهی قربون اون صورت قشنگت برم آخر انتظارم به پایان اومد و شما اومدی مامانم خیلی شانی آوردیم که صحیح و سالم اومدی پیشمون ماجراش و تو پست بعدی میزارم عزیزکم                                            اینم عکس روز اولت تو بیمارستان دختر قشنگم                             &nb...
23 آذر 1391

از کلاه بدش میااااااااااااااااااد

وای که چقدر من از کلاه بدم میاد هر کلاهی می خواد باشه بافتنی نخی کلاه حموم هرچی بزارن سرم شروع می کنم به جیغ کشیدن که گوش مامان نجمه کر می شه و یه داد کوچولو میزنه و بالاخره با هزار مکافات از مامان نجمه زورر از من مقاومت آخر کلاه و میزاره سرم خوب مامانی هم راست می گه هوا سرده منم که فکر کنم مثل بابام می مونم وقراره تند تند سرما بخورم  ولی با همه اینها من کلاه دوست نداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم ای خدا به کی بگم؟؟؟؟؟؟؟بابا ولم کنید... اینم یه عکس با کلاه بافتنی خوشگلم  و چند تا از کلاه های لباسم که وقتی خواب بودم سرم گذاشتن....       اینجا هم به زور از حموم اومدم بی...
20 آذر 1391

زبان جدید

سلام به همه راستش اومدم بگم  تصمیم دارم از این به بعد وبلاگ نازنین زهرا رو از ززبون خودش بنویسم و از مامانی که این فکر و انداخت تو سرم ممنونم پس از این به بعد منتظر خاطرات نازنین زهرا از زبون خودش باشید.......... دوستتون دارم خیلی زیاااااااااااااااااد ........
20 آذر 1391

خونه عمه بابا

اینم از عکسهای دخترهای فامیل بابا محمدی تو خونه عمه بابا محمدی که پنجشنبه شب رفتیم ..... ستایش . نگار .الناز.بهاره و شما .فاطمه   ...
19 آذر 1391