نازنین زهرا عزيز مننازنین زهرا عزيز من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

چراغ زندگیمون

خاطرات یک جنین

1391/5/24 1:10
نویسنده : نجمه
172 بازدید
اشتراک گذاری
شروع:
تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!!
اظهار وجود:
هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.

 

زندان :
گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!



فرق اینجا با آنجا :
داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی
می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد:
احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند !!!
کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند !!!
اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!!
به خاطر بی توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می کردند!!!
اگر بچه توی شکمشان لگد می زد ،آنها هم فورا توی سرش می زدند تا ادب شود!!!

بلوتوث:
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم



اعتمادسازي:
امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمی گذارد دور شوم


موج مکزیکی:
اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میزنم به خاطر امواج موبایل است.مادرم،نمی شود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی؟ فردا روز اگر نوار مغزیم مملو از موج های مکزیکی بود، تقصیر خودت است …! راستی از پارازیت ها چه خبر؟!

 

سکوت سرشار از ناگفته هاست:
از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم



چندبار مصرف:
لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسد دوبار مصرف است



جغرافیای بدن:
فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است

 

رخصت :
خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم می خواهم چهار گوشه رحم را ببوسم و با لگدی که به در و دیوار میزنم برای خروج رخصت بخواهم .


مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم


اولین نفس:
کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شوم قلبم تندتر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینجا به خاطر نمی آورم ..........آخ یک نفر دارد مرا بیرون می کشد .................آهااااای من که هنوز حرفهایم تمام نشده

تمــــام

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

عمه ی اریسا کوشمولو
24 مرداد 91 1:25
خیلیییییی قشنگ نوشتی عزیزم ایشالله یه نینیه سالم و خوشمل خدا بذاره تو اغوشت
مامان نازنین زهرا
30 مرداد 91 12:21
سلام عزیزم!هنوز که منتظریم خانم خانما کی تشریف بیارن!!! ایشا.. این یه ماهم زودی تموم میشه ونازنین زهرای شما هم میاد پیشت!!!
یه مامان (مریم)
12 شهریور 91 6:09
خیلی وقته ننوشتی خانومی...چه خبر؟
باران قلنبه
15 شهریور 91 17:22
سلام عزیزم خوشحال می شم به وب دخمل منم بیاین. دخملم باران مظفری توی مسابقه جشنواره رمضان 91 آتلیه سها شرکت کرده اگه می شه به سایت آتلیه سها بروید و در قسمت جشنواره رمضان به دخترم رای 5 بدهید .این جشنواره تا اول مهر مهلت داره. آدرس سایت آتلیه سها: Soha.torgheh.ir/festival یا به لینکش تو قسمت لینکهای وبم مراجعه کنید.مرسییییییییییییییییییییی. یادتون نره منتظرماااااااااااااااااااا
مامان نازنین زهرا
16 شهریور 91 23:25
سلام نجمه جان!خیلی ناراحت شدم!!!چرا گریه کردی؟خدا قهرش میگیره ایشا.. نازنین زهرای شما هم خیلی زود میاد پیشت!دعا کن سالم باشه!فقط همین!