اتفاقات چند وقت اخیر
سلام کوچولوی شیرین من
دیر میام مینویسم برات میدونم خیلی از اتفاقات مهم رو یادم میره ولی این اندک یادآوری و بپذیر از من
تو که یادت نیست عشقم ولی من خوب یادمه روز جشن تولد یک سالگیت بود که بعد از یک هفته تمرین باهات شروع به راه رفتن بدون کمک کردی
تو ماه مهر بود پسر دایی کوچولوت که فقط به اسم نی نی میشناسیش به دنیا اومد و به اصطلاح شد رغیب تو و خلاصه حسودیهات شروع شد ولی دوومی نداشت و به مرور با این موضوع کنار اومدی
مسواک زدن رو خوب بلد شدی شب میخوای بخوابی با اون زبون شیرینت میگی مسباک نزدیم
غذا خوردن به تنهایی و کمی بلد شدی
بدو بدو کردن و رقص رو خیلی خوب بلد شدی
از کارهای مورد علاقت شده روی تخت های فنری بالا و پایین بپری و به صورت خیلی استادانه خودت و ولوو کنی رو تخت
پشتک. زدن و اسب سواری پشت من و بابا از علایق. دیگه تو شده
خیلی به جارو دستی کشییدن و نظافت خونه و ظرف شستن علاقه داری
از سر گرمیهای دیگت اینه که من و میکشی تا بزارمت رو چهار پایه جلوی ظرفشویی تا آب بازی کنی
توی حمام تا وقتی داری آب بازی میکنی آروم و بی سرو صدایی اما وقتی لیف و شامپو میان وسط حمام و روسرت میزاری و شروع میکنی به داد و فریاااااد
عشق منی خانم منی نفس منی. دوست دارم از جمله حرفهای عاشقونت به مامان و باباست
ادامه دارد....