نازنین زهرا عزيز مننازنین زهرا عزيز من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

چراغ زندگیمون

ماجرای اومدنت

1391/9/23 15:16
نویسنده : نجمه
218 بازدید
اشتراک گذاری

هفته آخری که توی شکمم بودی هفته 38 و می گم خیلی کم تکون می خوردی خیلی دلم شور می زد هرچی میرفتم مطب دکتر ارجمند نمی تونستم برم تو بالاخره تصمیم گرفتم برم پیش خانم دهشیری گفت برو بیمارستان مادر نوار قلب نی نی رو بگیر بیار رفتم نوارت و گرفتم و سریع بردم پیشش گفت دو روز دیگه هم برو نوار بگیر دوباره نوارت و نشونش دادم و این بار گفت اگه تکون هاش بهتر نشد شنبه که 25 شهریور دوباره نوار بگیر مامان قربون صدای قلب کوچیکت بره بازم حرکاتت کم بود تا صبح شنبه صبر کردم صبح شنبه بابایی داشت می رفت سر کار گفت حاضر شو بریم اما من زیر بار نمیرفم میگفتم مشکلی نداره بی خیال اما یهو دلم لرزید داشت میرفت که گفتم صبر کن آماده بشم بریم .

وقتی نوارت و نشون خانم دهشیری دادم گفت بیا سونو کنم ببینم چیه من و برد پیش خانم دکتر راهسپار سونو کرد و گفت خانم جفتت پیر شده بلافاصله باید زایمان کنی خیلی ریسکه که بچه رو نگه داری منم قبول کردم فقط گفتم باید برم خونه وبرگردم خانم دکتر گفت هر اتفاقی افتاد گردن خودت منم شما رو سپردم دست خدا و رفتم خونه حمام کردم یه کمی خونه رو مرتب کردم و رفتم خونه مامان جون آبگوشت خوردم و تقریبا ساعت 3 بود رفتم بیمارستان .دیگه ساعت 4.30 بود که بردنم اتاق عمل و 6.30 بود که به هوش اومدم و شمارو دیدم.

دوست دارم دختر گلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)