نازنین زهرا عزيز مننازنین زهرا عزيز من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

چراغ زندگیمون

دوست دارم بچرخم اما..........

1391/10/26 18:28
نویسنده : نجمه
589 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی کوچولوها من که خوفم شماها هم ایشالله خوبید

چند وقته خیلی پر جنب و جوش شدم و مجال هیچ کاری و به مامان نجمه نمی دم برای همینه که وبلاگمون دیر دیر آپ می شه توی این چند وقت اتفاق زیاد افتاده من شیرین کاری زیاد انجام دادم ولی هر کدوم و یادم اومد میگم براتون ...

از بس که این بابا محمد برام زبون در آورده منم که نی نی چیزی زود یاد میگیرم این کار وبلد شدم و تا یه نفر و می بینم اولین کاری که می کنم اینه که زبون کوچولو و قرمزم و براش میارم بیرون طرف هم کلی ذوق میکنه و قربون صدقه من میره منم هی می خندم و خودم و لوس میکنم و کارم و تکرار می کنم مامان نجمه هم عصبانی میشه و من و دعوا میکنه خوب من چی کار کنم هر کاری که می کنم از بزرگترهام یاد میگیرم....

 

 

روز اربعین هم بابا محمد نذر داشت شله زرد بپزه اما منصرف شد و آش رشته رو انتخاب کرد و رفتیم خونه آقا جون اونجا آش بپزیم من که همش گریه می کردم نه خودم میدونستم چمه نه مامان نجمه می فهمید فکر کنم بد خواب شده بودم آخه مامان نجمه صبح زود بیدارم کرد تا لباسام و بپوشونه.... هی خوابم میکرد میرفت سراغ آش منم زدی بیدار می شدم ...

 

 

چند روزی هم هست که دارم سعی و تلاش خودم و میکنم بچرخم و روسینه بخوابم وای چقدر سخته یه وقتی مامان بابا کمکم میکنن و میچرخم منم کلی ذوق می کنم آخه کلی حال میده

 

سه شنبه هم که مامان مهمون داشت دختر عمو و هلما کوچولو اومده بودند هلما همش خواب بود ولی من بیدار بودم و شیطونی میکردم  هیچ موقعیتی جور نشد مامان از من و هما عکس بگیره

شب هم که دوست مامان بابا و دختر کوچولوشون یاسمین اومده بودند خونمون یاسمین فکر میکرد من عروسکم میخواست دست و پای من و بکنه ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان دانیال
24 دی 91 22:20
چه عکسای قشنگی داری خاله نذر مامان بابا هم قبول. دانیال هم تازه یاد گرفته مثل تو زبونش رو دربیاره