4مین ماهگرد و ...
دیروز 25 مصادف بود با 4مین ماهگرد من و واکسن زدنم که یادمم میاد میخوام گریه کنم ...
صبح زود مامانی با هزارتا قربون صدقه من خوابالو رو از خواب ناز صبح بیدار کرد که پاشو دختر گلم بیدار شو نازی زهرای مامان پاشو میخواییم بریم پا تو سوراخ کنیم و ...از این حرفها منم که بچه نمی دونستم مامان چی می گه چشمام و باز کردم و به مامان می خندیدم از ذوق اینکه کجا میرم منی که تا میشستم تو ماشین می خوابیدم چشمام و گنده کرده بودم و خیابونا رو نگاه می کردم ... ولی امان از وقتی که خانم پرستار آمپول و کرد توی رون پام جیغم رفت هوا اینقدر با زبون بی زبونیمجیغ کشیدم که نگو تازه مامانم هم با من گریه می کرد منم وقتی میدیدم اون گریه میکنه بیشتر جیغ میزدو مامانم بلند تر گریه می کرد من که نفهمیدم مامان چش بود اونم واکسن زده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
خلاصه تا شب خونه مامان جون بودیم شبم که میومدیم خونه بابایی واسه ماهگردم یک کیک خوشگل خرید و منم که بی حال و دردون بالاخره گذاشتم چند تا عکس از من بگیرن کی میشه این واکسن زدنا تموم بشه که من بتونم تو روز تولدم خوشحال باشم نه بداخلاق و اخمو....
تازه من تو روروکم می شینم اینقدر دوست دارم یعنی خیلی حال می ده مثل آدم بزرگا بشینی اونتو و تلویزیون بره ناقلا و سریال دختران حوا و فیلم قلب یخی رو تماشا کنی تازه تعجب هم می کنم من که زیاد هنوز بلد نیستم دستم و کنترل کنم فقط می دونم اگه ببرم بالا و محکم بزنم اون جولو آهنگ میزنه و منم از تعجب چشمام چهار تا میشه کاشکی مامان میزاشت بیشتر اینتو بمونم روزی چند بار به مدت دو سه دقیقه خیلی کمهههههههههههههههه ...
وای که عاشق حموم شدم مامان من و می خوابونه رو تشک حموم و کلی با هام آب بازی میکنه اینقدر به من حال میده که وقتی دوش آب و می بنده می فهمم موقع لباس پوشیدنه و میزنم زیر گریه و نمیزارم لباسام و بپوشونه ولی مامان زورش بیشتره ...