دختر خیلی زرنگ
مامان بهم میگه نازی زرنگه آخه یاد گرفتم دستم و می گیرم به مبل و میز تلوزیون و سبد اسباب بازی هام و راه می رم و کلی ذوق می کنم یکدفعه هم با صورت میام رو زمین و زار زار گریه می کنم ولی کیه که از رو بره !!! دوباره بلند می شم و از اول ....
دنبال سر مامانم تا آشپزخونه مثل باد چهار دست و پا می رم یاد گرفتم بدون کمک بشینم .عاشق بیسکویت مادرم که مامان بده دستم تا می تونم بریزم و بپاشم و فقط یه کمیش و بخورم ....چایی هم که دیگه نگو و نپرس ......دندون هم که در آوردم 2تا از اون سفیدای قشنگ
یه وقتا یه چیزایی هم میگم واسه خودم چون بیرون رفتن و خیلی دوست دارم د د د د از زبونم نمی افته دنبال مامان راه میرم و گریه میکنم ما ما ما ما یه وقتی هم بابا بابا میکنم تازه تو گفتن بو هم استادم مخصوصا اگه یه کمی آب دهن هم همراهش باشه که دیگه هی چی..........
کلا دختر با نمکی شدم به قول مامان نفس نفسها ، گل گلدونها ، عزیز همه دلها ، خوشگل خوشگلها .........
دوستتون دارم خیلی زیاد
منتظر عکسها در پست بعدی باشید
نظر یادتون نره هاااااااااا