نازنین زهرا عزيز مننازنین زهرا عزيز من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

چراغ زندگیمون

سر مامانم خيلي شلوغه

سلام به همه ني ني ها اين چند وقت خيلي اتفاق افتاده و نرسيدم بيام خاطراتمون با نازنين زهرا رو به ثبت برسونم از ماجراهاي سفر شمال و مشهد گرفته  تا تولد يک سالگي و دوتا دوتا تولد گرفتن و تبديل شدن نازنين زهرا از يک موجود 4پا به 2پا و اسباب کشي به خونه جديد تا بي قراري هاي من واسه خونه  قبلي در رفته .خلاصه خونه جديد هنوز خط تلفن نداريم اينترنت هم ندارم اگّه شد که وايمکس ميگيرم .فعلا با نت موبايل ميام و چند  خطي مينويسم تا خاطرات نازي جا نمونه فعلا تا بعد .....
7 مهر 1392

i am sory

دختر گلم سلام عشق مامان شرمنده که دير به دير آپ ميکنم وبلاگ قشنگت و عزيزم. نازنينم ماماني فدات درگير اسباب کشي و تميز کردن خونه نو هستيم خيلي درگيرم روز دخترت هم که گذشت با يک هفته تاخير مبارک .نفس مامان چند روز بيشتر به تولدت نمونده و من شرمنده اون چشات که امسال و نميتونم برات تولد بگيرم ايشالله سال ديگه جبران ميکنم برات گل زندگيم.
23 شهريور 1392

روز مامان

  به مناسبت روز مامان اومدیم مظفر بابا اجازه داده من غذا سفارش بدم     بزار ببینم چی دارن ..... آقا میشه بیاین لطفا.... ...
18 مرداد 1392

تازگيها

تازگي ها ياد گرفتم با کوچکترين نوايي که از هر جا پخش بشه دستامو ميارم بالا و دست ميزنم نظر بقيه کو جلب من شد اونوقت شروع مي کنم به تکون دادن بدنم و دستام و ناناي کردن .تازه يه عالمه هم همراهي پيدا ميکنم . تازگيها ياد گرفتم دستم و از وسايل خونه ول کنم و براي چندثانيه شايدم کمتر رو پاهام بدون کمک بايستم ولي مي افتم اما ميدونم من ميتونم بالاخره همين روزا اين کار و براي مدت طولاني انجام ميدم .. تازگي ها ياد گرفتم انگشتاي دستم و ميگيرم به اين معني که لي لي حوضه مخونم .ياد گرفتم چشم و بيني زبونم و نشون ميدم . تازگي،ها با کوچکترين اخم مامان بغض ميکنم و گريه ميکنم. تازگيها ياد گرفتم از تخت و مبل و پله پايين ميان . تازگيها دالي موشه کردن &n...
13 مرداد 1392