نازنین زهرا عزيز مننازنین زهرا عزيز من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

چراغ زندگیمون

بدون عنوان

سلام به همه ني ني ها بالاخره بعد  از دو ماه اومدم تا يه عالمه خاطره رو ثبت کنم البته با کمک مامانم نمي دونم از کجا بگم آخه خيلي اتفاق افتاده ... دوازده خرداد روزي بود که به مسافرت دوم زندگيم همراه مامان و بابا  با يه ماشين پر سرو صدا که بزرگترا بهش ميگن قطار رفتم . عجب چيزي بود اين قطار  !منم که نديد پديد اصلا نميذاشتم مامان و بابا بشينن که آخه تا حالا ماشين به اين بزرگي با يه عالمه آدم توش و نديده بودم دوست داشتم يکي يکي آدما رو نگاه کنم و از هرکي خوشم ميومد يه خنده تحويلش ميدادم از هرکي هم خوشم نميومد ميزدم زير گريه يعني غريبي مي کردم.مامان خوشحال بود و قبل سوار شدن به قطار به بابا ميگفت نازي تو قطار هم مثل ماشين تا خود ته...
13 مرداد 1392

8 ماه گذشت

دختر گلم سلام اومدم بگم 8 ماهگیت مبارک مامانی اولا هر ماه برات کیک می پختم ولی چه کنم مامان که سرم خیلی شلوغ شده از دست شیطونیهات و غذا نخوردنات کلافه شدم مامان تنها کاری که از دستم بر اومد این بود بیام و تموم شدن 8 ماهگی و پا گذاشتن توی ماه نه رو بهت تبریک بگم خدارو هم شکر می کنم که یه دختر شیطون بلا بهم داده دوستت دارم عزیز دلم
12 مرداد 1392

...

سلام دخترم عشقم با هيچ گلي عوضت نمي کنم .سرم خيلي شلوغه اتفاق زياد افتاده عکس هم زياد دارم برات ولي امروز اومدم تموم شدن نهمين ماه زندگيت و ورودت به دهمين ماه و تبريک بگم و برم  زودي ميام و برات مي نويسم عزيز دلم  خيلي دوستت دارم نميدمت دست کسي مال خود خودمي بوس بوس
26 خرداد 1392

روز مامان مبارک

سلام به همه مامان گلي هاي دنيا  روز همگي مبارک  ماماني شما هم مبارک باشه  مامان ميگه من بهترين هديه رو بهش دادم آخه با شيرين زبونيم براي اولين بار بابام و صدا مي کردم البته قبلا يه چيزاسي مي،گفتما ولي اين بار خيلي واضح ميرفتم پيش بابا و بهش مي گفتم بابا د د  در حال حاضرماما،ايس،دد،إده،بابا،بو،أه أه کلمه هايي هستند که بلدم  دوستون داريم بوووووس:::
12 ارديبهشت 1392

دختر خیلی زرنگ

مامان بهم میگه نازی زرنگه آخه یاد گرفتم دستم و می گیرم به مبل و میز تلوزیون و سبد اسباب بازی هام و راه می رم و کلی ذوق می کنم یکدفعه هم با صورت میام رو زمین و زار زار گریه می کنم ولی کیه که از رو بره !!! دوباره بلند می شم و از اول .... دنبال سر مامانم تا آشپزخونه مثل باد چهار دست و پا می رم یاد گرفتم بدون کمک بشینم .عاشق بیسکویت مادرم که مامان بده دستم تا می تونم بریزم و بپاشم و فقط یه کمیش و بخورم ....چایی هم که دیگه نگو و نپرس ......دندون هم که در آوردم 2تا از اون سفیدای قشنگ یه وقتا یه چیزایی هم میگم واسه خودم چون بیرون رفتن و خیلی دوست دارم د د د د از زبونم نمی افته دنبال مامان راه میرم و گریه میکنم ما ما ما ما یه وقتی هم...
7 ارديبهشت 1392

یه عالمه عکس

سلام نی نی ها خوفید ؟خوشید؟ کیف همتون کوکه ایشالله ؟ من و مامانم اومدیم تا یه عالمه عکس و بزاریم و دوباره بریم تا من اجازه بدم به مامان تا دوباره باهم بیایم میدونید که من یه کمی از کمی بیشتر شیطون و بلام ........ تیپم تو عروسی خاله عکس من و زینب و ضحی خونه بابا جون عاشق حموم رفتنم اینا چیه از سقف میریزه تو صورتم؟؟؟؟ مامان تو حموم هم ولمون نمیکنی آخه عکس نگیر خجالت می کشم سفر قشم طرح حنا رو نگا حالش و ببر بزار یه کم رانندگی کنیم بابا برم ببینم سی دی آهنگ قشنگ چی داره بابا اون بالا رانندگی بی آهنگ که حال نمیده ...
7 ارديبهشت 1392

ماجراهای سال جدید و اولین مسافرت

سلام سلام به همه نی نی گلی هااااااااااا سال نو همگی با اندکی تاخیر مبارک ........ مامانی خیلی دوست داشت سال تحویل خونه خودمون کنار سفره هفت سین خودمون باشیم اما چون مامان جون مهمون داشت ما هم مجبور شدیم لحظه سال تحویل اونجا باشیم که زیاد بد هم نشد .از صبح که رفتیم اونجا همه اوناییکه من و بعد از شش ماه می دیدند کلی قربون صدقه من می رفتن و منم کلی براشون ذوق میترکوندم که قشنگ خودم و تو دلاشون جا کنم ....وقتی که سال تحویل شد خیلی ذوق زده شده بودم آخه یه آهنگ از تلوزیون پخش شد که آدم قرش می گرفت . بعدشم همه بلند شدند و با هم رو بوسی می کردند منم که تو بغل مامانی بودم هر کسی که مامان و ماچ می کرد یه ماچ تپل هم رو لپ من میزاشت بعد از...
25 فروردين 1392

چند تا عکس

خواب ناز بعداز حمام  نازی و کلاه      خنده بازار    گریه بازار به خاطر کفش مامان من کفش و کلاه دوست ندااااااااااااااااااااااااااااارم ای خدا از دست این مامااااااااااااااان      دستم خوشمزستاااااااااااا   دختر نااااااازم من؟؟؟؟؟؟ ...
24 اسفند 1391